کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

برای کیان عزیزم

بدون عنوان

امروز جمعست و بابایی با دوستش رفته باغ کارداشته و من و شما مثل بقیه روزهای هفته تنهاییم. البته با یک فرق بزرگ و اونم اینکه بابا قبل از رفتنش ساعت ٨.٥ شما را حمام برده و الان تو خواب خوابی و من حوصلم سر رفته و اومدم برات یادگاری بنویسم. دیروز من با شما صبح راه افتادیم و رفتیم دنبال گذرنامه. این اولین باری بود که بعد از به دنیا اومدنت با هم تنهایی رفتیم بیرون. کریرت را گذاشتم روی صندلی کنارم و رفتیم. کنار خیابون پارک کردم و کلی با حوصله کریرت را رو کالسکت نصب کردم و پیاده رفتیم تا پلیس + ١٠ که دیدم ای وای طبقه دومه. حالا چکار کنم؟ دوباره برگشتیم تا ماشین و من کریر و کالسکه را گذاشتم تو ماشین و بغلت کردم و دوباره یک عالمه راه رفتیم و از پله ه...
30 دی 1390

حمام کیان

پسری عزیزم. دفعه پیش که رفتیم حمام داشتی سعی میکردی که دستتو دراز کنی و شامپو و صابونت را بگیری و مامان فهمید که دیگه میتونه اسباب بازی برات بیاره تو حمام و امروز که می خواستیم بریم حمام این دو تا را برات اورد:   تو حمام برات گذاشتمشون روی آب و اول نگاشون کردی و ذوق کردی و بعدهم دستت را دراز کزدی تا بگیریشون و وقتی هم که گرفتی مثل همه چیزهای دیگه کردیش تو دهنت. عزیزم حیف که هنوز نمی تونی توی وان بشینی و با هم بازی کنیم. هنوز باید با بابایی یا مامان جون ببریمت حمام. از وقتی به دنیا اومدی اول با مامان جون می بردیمت حمام عزیزم این ساک حمامته توش حوله ها و لوازم حمامتو میذاشتیم و میرفتیم خونه مامان جون.  ولی بعد از یک ماه با...
24 دی 1390

اولین خرابکاری کیان

کیان، کیان، کیان. پسر بد! این چه کاری بود مامان؟ پسر بلا امروز اولین خرابکاریتو کردی و داد مامان را در آوردی. حالا چکار کنم وروجک؟ میدونی پسملی اوایل که به دنیا اومده بودی تا ٢ماه پرده اتاق مامانی نازک بود و تو هم تا هوا روشن میشد بیدار می شدی و شروع خنده و بامزگی و مامان بیچاره هم که خوابالو و تو هم خنده رو. ولی بعدش مامان جون بهمون گفت که باید پرده اتاق را تیره کنیم تا تو نفهمی که روز شده.(سرت گول بمالیم) و تو هم گول خوردی الان تا 9 می خوابی و من خیلی خوشحالم. تو هیچ وقت نمی فهمی چون پسملی ولی یادت باشه برای یک مامان که نصف شبها شیر میده یک ساعت بیشتر خوابیدن یک دنیا می ارزه. تو صبحها که از خواب بیدار میشی بی نظیری. یک عالمه میخندی و ذوق...
17 دی 1390

واکسن 4 ماهگی

پسر ٤ ماهه من: وزن: ٨ کیلوگرم قد: ٥/٦٢ پسر گلم واکسن ٤ ماهگیتو با ٤ روز تاخیر بهت زدم. اونم تو چه روزی! امروز صبح بعد از ٤ ماه اولین صبحی بود که وقتی از خواب بیدار شدی مامانی پیشت نبود. اخه امروز صبح زود باید می رفت دانشگاه برای مصاحبه و اصلاً هم خوب نبود و مامان بی اعصاب شد و برگشت. مامان جون ٧ صبح اومد که پیش شما باشه تا من برگردم و وقتی اومدم باهم رفتیم مرکز بهداشت نزدیک خونمون تا واکسنت را بزنیم. اول وزنت کردند و بعد هم قدت و دور سرت را اندازه گرفتند. و بعد رفتیم برای واکسن. با اینکه خیلی از مامانها می گند که دلشو ندارند واکسن زدن نی نی را ببینند ولی من ترجیح میدم تو بغل خودم باشی و واکسن بزنی. وقتی آمپولو کردند توی پات ه...
12 دی 1390

اولین غلت کیان

سلام پسملی مامان. عزیز دلم پریشب مامانی نصف شب بلند شد تا سری به شما بزنه و ببینه که همه چیز خوبه یا نه. البته باید بدونی که اینم از معجزات خداونده چون مامانیت خیلی خیلی خوش خوابه و همه بهش می گفتند که تو عمراً بتونی شب بلند بشی و شیر بدی. تازه بابا مجید هم همش مامانی را مسخره میکرد و می گفت بعداً که نی نی دار شدی نی نی میاد بالای سرت و میزنه تو سرت میگه مامان پاشو شیرمو بده ولی اصلاً اینطوری نشد. مامانی از شب اول بیدار بیداره. غیر از وقتهایی که شیر میخوری تازه مامانی چند بار هم بیدار میشه و بهت سر میزنه. پریشب بلند شدم و نزدیک بود از ذوق بمیرم. آخه مامانی شما روتونا کرده بودید به مامان و خوابیده بودی. میدونی یعنی چی؟ یعنی تو روی یک دست...
4 دی 1390
1